محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
پانیسا خانمپانیسا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

محمدپارسا و پانیسا خانم

تولد و سفرنامه

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام حتما از سلام ما حدس زدید که چقدر خبرهای خوب در این مدت اتفاق افتاده و غیبت ما بی دلیل نبوده اوایل تیرماه روز دختر بود که پدر براتون در اینستاگرام پست گذاشت. و یک روز خوب به مناسبت روز دختر و هدایای مادرجون(ساعت)و عزیز(کتاب).ممنون 🙏 تولد امیرعلی از روزهای خوب تیرماه بود که همگی دعوت بودیم خانه باباجون و حسابی بازی کردید و خوش گذشت. خاله خدیجه برای شما کلاه تولد خریده بود و فشفشه و کلی وسیله که حسابی بهتون خوش بگذره. هرچند م...
30 مرداد 1398

خرداد به یاد ماندنی

خرداد یکی از ماه های خوب زندگی مامان بوده و هست. امسال هم شد برای همگیمون کلی خاطره ی خوب و تجربه ی شیرین. قضیه ی اینطور شروع شد که پدربزرگ مهربووون تصمیم گرفتند شما را شمال برده و لذت شما دو تا فرشته را ببرند. متاسفانه از سر کارش قبول نکردند و نشد رزرو کنیم، چون سهمیه ی بازنشسته ها محدود بود و پارسال استفاده کرده بودیم. و ناراحتی پدربزرگ از اینکه نشده بود، پدر مهربان را بر آن داشت تا اقدام کنند و خدا را شکر قبول کردن و ما نهم خرداد راهی خانه دایی شدیم و تا صبح آنجا بودیم و بعد راهی شمال شدیم. جاده های بسیار زیبا و دلنشین که بعد از مدتها خستگی را از تن و روح آدم بیرون میکرد و شیطنت های شما و اینکه بیشتر در ماشین مادرجون و پدربزرگ...
5 تير 1398

اردیبهشت پرکاربرد

سلام عزیزای دلم، امسال اردیبهشت فعالی داشتیم. اوایلش یک مسافرت به شیراز پیشنهاد شد که بخاطر پاره ای مسایل متاسفانه کنسل شد. چون میگن اردیبهشت ماه، شهر شیراز خیلی دیدنی میشه. امیدوارم با شما دو تا فرشته در ماه بهشت سفر کنیم. امسال شما دو تا فرشته همراه با پدر مهربونتون روز معلم مامان را غافلگیر کردید. البته گل هم بود ولی پرپر شد و چیزی به دست مامان نرسید. ولی مامان مامان مبارکت باشه گفتن شما دو تا فرشته از ذهنم بیرون نمیره. کاش بتونم اول از همه معلم خوبی برای خودم و شما دو تا فرشته باشم. مممنون از پدر و مادرم، برادرم و خانمش، خاله های عزیزم و دخترخاله های مهربانم، عمه  و دخترعمه ی مهربانم ،خانم محمدی ...
31 ارديبهشت 1398

روز جهانی دوقلوها

بیست و دوم اردیبهشت روز جهانی دوقلوها و چندقلوهاست. روزتون مبارک عزیزای دلم . 🤩 😘 وقتی مادری بارداری دوقلویی داره، جدا از استرس و نگرانیش که چند برابر یک بارداری تک قلوییه، هر لحظه و در هر نفس هزار بار خدا را شکر میکنه چون برای من شما نماد عظمت و قدرت بیکران خدایم بودید و هستید. مادری که در هر ضربان قلبش دو تا قلب دیگه را هم همراه داره، سه قلب همزمان در یک پیکر جمع شدن کار هرکسی نیست و قطعا آفریننده ای عظیم پس پرده مراقب من بوده است. شما برای من نگاه خاص خدا هستید. خدایا در این ماه مبارک به هرکس نگاه خاص کردی، بهش صبر و توان بده. و اینجاست که من مثل همیشه یاد مادرم و مادرجون شما می افتم. مادری که برایم شد نماد دستان خ...
31 ارديبهشت 1398

سالی که نیکوست

سلام به همه از دو تا فرشته کوچولوی زندگیمون تا تمام آشنایان و دوستانی که ما را دنبال می کنند. سال نو همگی مبارک و با آرزوی بهترین ها برای همگیمون قبل از سال نو اتفاقات جالبی برامون افتاد و ما چهارتایی تصمیمات خوبی گرفتیم. عکس دار کردن دفترچه بیمه تون(عکس و زمان نداشتن و باز هنرمندی پدر مهربونتون)، سوالها و صحبت های دلبرانه شما دو تا فرشته ، مخصوصا خواهر گلت، دعواهای جدید که این روزها بیشتر از قبل شده و رفتار با شما دو تا فرشته را سخت تر از قبل کرده، خرید دم عید که هم شلوغ بود و هم سخت مخصوصا شما آقا محمدپارسا که سخت لباس می پوشی و ما برای خانه آقاجون هم یکی دوساعت معطل هستیم و کلی قول و وعده و آخرش هم... مامان ...
23 فروردين 1398

عاشقتونیم

گلهای مادرو پدر سلام سلام به تمام شیطنت هاتون که این روزها حسابی کار دستمون میده، مخصوصا وقتی دو تا فرشته ی کوچولوی دوست داشتنی دست به دست هم بدهند که دیگه نگو دی ماه خدا را شکر ماه خوبی برامون بود. بزرگ تر شدن شما مثل قد کشیدنتون که یک روند طبیعیه اما برای مادر یک دنیا عشق است. حرف زدن های فوق منطقی پانیسا خانم و اداهای محمدپارسا و تقلاها و شیطنت های پسرانه ات نمی دانید که با دل پدر و مادر چه می کند. گاهی گریه میکنیم از خوشحالی و نعمتی و رحمتی که خدا نصیب ما کرده. دوستتون داریم بیشتر از آنچه در تصورتون بیاد(خدایا شکرت) آمدن دایی امیرحسین با خانم مهربونش با این همه مشغله ای که دارند و کادویی که مثل همیشه زحمت کشیدند و ک...
7 بهمن 1397

فصل هزار رنگ هم گذشت

ماه آذر چند تا اتفاق خوب برامون افتاد. 😍 یکی تولد پدربزرگ بود که با جشنی که مادرجون تهیه دیده بودند خیلی بهمون خوش گذشت. و دیگری رفتن به چادگان بود که مناسبتش دعوت عمو علی  و زنعمو مریم بود.خیلی در فکر بودیم و دوست داشتیم زودتر از اینها عمو را دعوت کنیم، اما عروسی آنها مصادف با به دنیا آمدن شما دو تا فرشته شد. شرایط نگهداری تون طوری بود که نمیشد زودتر از این دعوتشون کنیم. با اینکه باز اونطوری که دلمون می خواست نشد، اما دیدیم صبر کنیم خیلی دیر میشه. پدر بزرگ و مادرجون عقد عمو کیوان دعوت بودند و آقای شریفی هم سرماخورده بودند و متاسفانه نیامدند. مراسم خوبی شد. تازه برای عمو جوا...
2 دی 1397

دلبری های آبان ماهی

گل دختر و گل پسر شیرین زبان مامان و پدر، از صحبت کردنتون نگم که دل می برید حسابی، هم پشت تلفن و هم حضوری بازی کردنتون قانونمندتر شده و کارهایی انجام میدید که گاهی از تعجب فکر میکنم آیا واقعا شما کودک هستید؟!! خودم خودم ها همچنان سرسختانه ادامه دارد... از کار آشپزی و کمک در چیدمان آشپزخانه و خرد کردن پیاز و فلفل دلمه ای و هویج و قارچ گرفته تا، تا کردن لباس ها و جاروبرقی و جمع کردن تخت و وسایل اتاق تون(البته به عشق کیندر) شعر و اشکال هندسی و اسامی خانواده و اشیاء و حیوانات و رنگ ها واعداد را مدتی هست که کامل میگید. البته در زمان یادگیری متفاوت بودید. مثلا پانیسا خانم رنگ ها را زودتر و محمدپارسا اعداد را زودتر را یاد گرفت....
30 آبان 1397