مسافرتی که از تابستان به پاییز رسید
چند بار قرار بود بریم تهران خانه دایی امیرحسین که یا از طرف سرکار پدر نمیشد یا مریضی آقاجون و عزیز که از مکه آمدند مانع شده بود تا اینکه اینبار در کمال ناامیدی جور شد و شما دو تا فرشته خیلی خوشحال بودید که داریم چمدان میبندیم و چون مامان هنوز باور نداشت که میشه بریم، روز آخر از مادرجون خواست که بیایند کمک. شما دو تا فرشته را حمام ببرند و مامان به کارهاش برسد. طبق معمول براتون از خانه غذا پخته و آورده بودند و حتی در جمع کردن وسایل هم کمک مامان دادند. ممنون مادرجون و چقدر شما خوبید که همیشه کمک حالمون هستید 😘😘💐 ❤ ️💝💐😘😘 و یک مسافرت بی استرس برای مامان که بابت شما دو تا فرشته با همراه شدن مادرجون خیالم راحت است. و این چ...