محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
پانیسا خانمپانیسا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

محمدپارسا و پانیسا خانم

شهریور و مهر

1397/7/9 10:57
نویسنده : مامان و پدر
343 بازدید
اشتراک گذاری

آقاجون و عزیز و خاله مریم و شوهرشون از مکه آمدند. در چند روز اول که ما خانه آقاجون بودیم، محمدپارسا خوش خوشانش بود و چند مرتبه با مادرجون به خانه خاله مریم رفت واین از اولین بارهایی بود که زمان طولانی خانواده چهار نفری ما جدا میشد وتمام لحظات انگار یک تکه از وجود من نبود و مامان فقط سعی می‌کرد بین کارها با دیدن پانیسا یکم آروم بشه. و فقط خوشحال و دلخوش به این بودم که انتخاب و علاقه ی خودت بوده و پیش هیچ کس جات امن تر از پیش مادرجون نیست. اصلا چنان چسبیده بودی به مادرجون که نمیشد جدا کرد شما را. در مهمانی ها هم خیالم راحت بود چون مادرجون کمکم بود.

وقتی مادرجون خانم طلا را برای مهمانی آماده میکنند. البته گیره و گل سر  و کش مو خیلی روی سر خانم دوام نمیارند و...ماشاءالله یادتون نرهمحبت

اینم یک عکس از مهمانی خاله مریم

آقاجون و عزیز آنفلوآنزا گرفته بودند و دو روزی بیمارستان بودند و وقتی ما برای عیادت رفتیم، خاله مریم و فاطمه و مادرجون شما را نگه داشتند و حسابی پیش آلا و ثنا بهتون خوش گذشته بود. یکم حالت سرماخوردگی داشتید که خدا را شکر با مراقبت مادرجون ختم بخیر شد.

چند روز بود که وقتی بیدار می‌شدید می دویدید کنار در و می گفتید مادرجون آمد، با اینکه هر روز مادرجون زنگ می زنند و با شما دو تا فرشته صحبت می‌کنند ولی باز مادرجون تحمل نکردند و آمدند خانمان. تازه به محض اینکه تلفن زنگ میخوره محمدپارسا رو میکنه به مامان و میگه مادرجونه؟!! و تا من تایید نکنم ول کن نیست. فدای مهربونیت پسر گلم.

مادرجون وقتی دید شما کاکائو و پنیر و فلافل دوست دارید براتون کاکائو و پنیر و فلافل درست کردند. خوشحالی شما از دیدن مادرجون با آوردن این خوراکی های خوشمزه چندبرابر شد. این خوشحالی غیرقابل وصف هست و این نزدیکی حاصل تمام زحماتی هست که در این دو سال مادرجون براتون کشیدند.

ممنون مادرجون مهربون.آخه شما چرا اینقدر خوبی؟!!!

موضوع سرکار رفتن مامان از اول مهر پیش آمد که با مشورت من و پدر و مشاور تصمیم گرفتیم(البته گرفتن این تصمیم خیلی راحت نبود مخصوصا برای مامان) امسال هم من مثل یک مادر مهربان سعادت داشته باشم کنار بچه هام باشم و امیدوارم بتونیم باهم در مسیر درست حرکت کنیم.

خاله مریم همان روز اول سوغاتی هایی که زحمت کشیده بودند بهمون دادند . یکی یک دست بلوز وشلوار برای هرکدام از شما و اقاجون اینها هم یکی یک کاپشن بادی  و عروسک برای شما دو تا فرشته و یک بلوز برای خانم خانما و شلوارک برای آقا آقاها. دست همگی درد نکند. راستی عزیز برای تولد امسالتون که نشده بود بیاییند، چند روز بعدش حوله تنی و عموعلی یک تیشرت برای محمدپارسا و یک بلوز و شلوار برای پانیسای گلم و هانی هم قلک زحمت کشیدند.امیدواریم به شادی ها جبران کنیم.آرام

اینم یکم از دلبری هاتون در این مدت...

کار با قیچی توسط سالارخان

آموزش سبزی پاک کردن توسط مادرجون...فدای اون دستای کوچولوت بشه مادر، خانم ها یاد بگیرید دقت راراضیزیباتشویق

البته آقا محمدپارسا هم کمک دادند اما مردانه که قابل پخش نیستگریه

استقبال از پدربزرگ....

آقا ادعا دارند کفشهای تازه شسته شده ی خواهرشون مال ایشونهگیجمتفکر

نمی دونم چه سری در پوشیدن کفش بزرگترها یا پا تو کفش بزرگترها کردن هست که همه ی بچه ها بهش علاقه دارندخندونک

دیدن آناشید خانم و علاقه ی زیاد طلا خانم به نی نی خاله شروین

اینم یک عکس سه نفره ی توپ
فدای پاکیتون بشم نازنین هاممحبت

 

پسندها (1)

نظرات (0)