محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
پانیسا خانمپانیسا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

محمدپارسا و پانیسا خانم

تولد و سفرنامه

1398/5/30 20:21
نویسنده : مامان و پدر
458 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

حتما از سلام ما حدس زدید که چقدر خبرهای خوب در این مدت اتفاق افتاده و غیبت ما بی دلیل نبوده

اوایل تیرماه روز دختر بود که پدر براتون در اینستاگرام پست گذاشت. و یک روز خوب به مناسبت روز دختر و هدایای مادرجون(ساعت)و عزیز(کتاب).ممنون🙏

تولد امیرعلی از روزهای خوب تیرماه بود که همگی دعوت بودیم خانه باباجون و حسابی بازی کردید و خوش گذشت. خاله خدیجه برای شما کلاه تولد خریده بود و فشفشه و کلی وسیله که حسابی بهتون خوش بگذره. هرچند ما باز در لباس پوشیدن شما برای جشن تولد مشکل داشتیم(🙄)

یکی از کارهایی که پدر در این ماه براتون تدارک دید و غیر از دو سه بار استقبال نشد و مجبور شدیم با استخر جابجا کنیم(🤔)

یکی از کارهایی که هنوز از استرس مامان کم نکرده از پوشک گرفتن شما مخصوصا گل پسر هست که همچنان ادامه داره. تازه جالب اینجاست که همه می گفتند دوقلو ها راحته چون گل پسرمون به خانم خانما نگاه میکنه و زود یاد میگیره. بله دقیقا همینطور بود و فرمایشات درست بود، فقط با این تفاوت که دخترمون به پسر نگاه کرد و باز کار مامان و مادرجون را زیاد کرده😔. ولی بالاخره تمام میشه و من و گلهام موفق میشیم فقط باید کمی بیشتر صبر داشته باشیم.اینم طرح مامان که چند بار نتیجه داد.

اینم از بازیهای تابستانه

کی گفته آشپزخانه محل کار مامانه؟!محل بازی بچه هاست😜

این هم عکس آقا محمد دوست داشتنی و علاقه به شما دو تا فرشته. سهم خانم را هم داده بودند به برادر آورده بود. ممنون آقا محمد

بازی با پروانه البته خدا رحمتش کنه.برگرفته از سریال بینگ

تمام تیرماه دستمون بند تولد شما دو تا عزیز بود. پدربزرگ و مادرجون که تصمیم گرفتن مهمانی خوبی براتون ترتیب بدهند و چند بار رفتند شهرداری تا بتونند برای نزدیک ترین تاریخ به تولدتون ویلا رزرو کنند. از سر زدن به آشپز برای با کیفیت شدن غذا و فراهم کردن مواد اولیه، خرید ظرف یکبار مصرف و تهیه ظرف برای پذیرایی و غذا، تهیه سالاد و میوه...خلاصه همه ی کارها افتاده بود به عهده ی پدربزرگ و مادرجون. و این باعث شد کلی از استرس مامان و پدر کم بشه. ممنون بخاطر کمک هاتون که همیشه وجودتون برامون خیر و برکت آورده و در هر شرایطی چه مادی، چه معنوی و احساسی کمک حالمون بودید. 🙏😘🌺 قرار بود عموعلی بیاد برای درست کردن تزیینات و بادکنک آرایی که بخاطر شیفت زنعمو دیر آمدند. امیدوارم تولد امسال تا آخر عمر در ذهنتون بماند چون به همه خوش گذشته بود و از تلفن های بعدش مامان و پدر بازخورد خوبی گرفتند.

بخاطر علاقه زیاد به حیوانات این شد نتیجه تحقیقمون برای سفارش کیک تولدتون

اول که فیلمبرداری داشتیم ولی آقا محمدپارسا همکاری لازم را نکرد، برعکس پانیسا خانم مورد توجه آقای فیلمبردار قرار گرفت. در این فاصله مادرجون شروع کردند به چیدن وسایل و میوه آرایی که بسیار زیبا شده بود و مورد توجه فیلمبردار محترم، پدر و پدربزرگ هم دستشون بند چیدن وسایل شد و درست کردن ماشین و موتور برای بازی و فیلم شما دو تا فرشته. محمدپارسا حسابی اونجا با ماشین دایی امیرحسین بازی کرد و همین دلیل خوبی شد برای فیلمبرداری ازش(😉). متاسفانه فیلم ها و عکس های تولد هنوز به دستمون نرسیده که در یک پست در آینده خواهم گذاشت.

چقدر جای دایی و خاله فاطمه خالی بود. امیدوارم مبارکت باشه سرکار رفتنت دایی جووووونی

هدایای تولد
هدایای نقدی شامل: یک میلیون تومان از طرف پدربزرگ و مادرجون، چهارصدهزار تومان از طرف آقاجون و عزیز، باباجون و مادربزرگ مامان وعموبهروز و عمه سهیلا هرکدام 200 هزار تومان، عمومحسن 160 هزار تومان و عمومهدی100 هزار تومان، آقا حمید پسرخاله 150 هزار تومان
هدایای غیر نقدی: پدربزرگ و مادرجون دو عدد کیف، خاله مریم دو دست لباس، دختر عمه خدیجه یک ماشین کنترلی و یک گهواره، آقای گردشتی یک خرس و یک ماشین، عموعلی سبد آشپزخانه و آمبولانس، عموجواد دو بسته مدادرنگی و عمو مهدی دو عدد کتاب

ممنون از همگی که در جشن ما شرکت کردید. واقعا حضور بزرگانی مثل پدربزرگ و مادربزرگ مامان مایه برکت است. الهی همه ی پدربزرگ و مادربزرگا زنده باشند(رفتگان هم شامل رحمت خدا باشند).
عکس های تولد برای وقتی که فیلمبردار عکس ها را بهمون تحویل بدند.

تولد هانی دقیقا روز تولد شما بود. هانی هم کیک آورده بود(😋) و ما باز در پوشیدن دامن به خانم خانمااا مشکل داشتیم. متاسفانه عمو عکس های تولد هانی را برامون نفرستاده تا بگذاریم.ما برای هانی یک وسیله خلاقیت به انتخاب پدر گرفتیم که من بعد از دیدنش متوجه شدم که چقدر پدر به هانی و رشدش اهمیت میده. ممنون پدر مهربون🙏🎨

واماااااااااااااااااااااااااااا

.

.

.

سفرنامه ی مردادماه

اول یه تشکر از پدر بکنیم که در این سفر خیلی بهمون خوش گذشت. مامان و پدر اصلا به سختیهاش فکر نمی کنند و میگن یه تجربه ی عالی بود. میشه گفت سفرهای اخیر ما بخاطر وجود شماست.چون قبل از آمدن شما سفر چندانی نرفتیم. از طرف محل کار پدر یک سفر به مشهد مقدس داشتیم.تاریخش کمی اجباری بود و ما از گرماش ناراحت بودیم اما برعکس آنچه فکر میکردیم هوا خنک بود. روز عید قربان مادرجون و پدربزرگ آمدند کمکمون تا وسایل را جمع کردیم و راهی شدیم. هتل آرمان بودیم اما راستش دلمون برای هتل بشری تنگ شده بود. هرچند درست نشد زیارت کنیم و در مسیر رسیدن به حرم دایم در توقف و خرید اسباب بازی بودیم مخصوصا حیوانات(😏) اما خدا و امام رضا(ع) به دل آدم ها بیشتر نگاه می کنند. گاهی یک سلام از راه دور، هزاران مشکل حل میکنه. امیدواریم همه حاجت روا باشند. روز جمعه ظهر هتل را تحویل دادیم و پدر گفت میخواهیم بریم سمت گرگان و بعد بریم خانه دایی امیرحسین و شما دو تا فرشته که حسابی سراغ مادرجون را میگرفتید ذوق کردید اما به شرطی که زودتر به مادرجون برسید(🤭). راستش از حرم هم یک عکس درست و حسابی نگذاشتید بگیریم🙄

ما در راه گرگان به تهران خیلی جاها را دیدیم مثل طبیعت زیبای زیارت،  ناهارخوران، النگدره،  بندر ترکمن،  آبشار کبودوال، گنبد کاووس، خرقان، بسطام، شاهرود و جنگل ابر
گل های مامان با اینکه ما هم اولین بارمون بود گرگان را میدیدیم اما واقعا ایران خیلی دوست داشتنی و دیدنی و زیبا و پر نعمت است. هر تکه اش طبیعت خاص خودش را داره، اینکه همراه شما عزیزای دلم و پدر مهربونتون بودم اصلا این روزها جز گذر عمرم نبود. خدایا شکرت هزار بار شکرت(امیدوارم تمام خانواده ها کنار هم شاد باشند). و نکته ی مهم این سفر این بود که پدر بهمون یاد داد که میشه سفر کرد ولی کم هزینه بطوریکه هم لذت برد و هم خوشگذراند.بازم ممنون پدر مهربان
👌💞🙏

و در انتها رفتیم تهران و چقدر پانیسا زیبا در بغل دایی آروم گرفت. و مولودی و جشن خانه ی پسرخاله حمید که حسابی خوش گذشت و عیدی گرفتن از دست خانمشون که سیده بودند.

و دعوت خاله هاکه فقط به یک سر زدن اکتفا کردیم چون پدر باید به دانشگاه می رسید. با این حال خاله فاطمه و آقای جمالی برامون غذا دادند چون خاله غذای مورد علاقه پدر را درست کرده بود. بماند که به زور از خانه ی آقای جمالی راهی شدیم و شما محو بازی اونم آب بازی شده بودید. فاطمه زهرا و کوثر دوست داشتنی هم آنجا بودند و من از دیدن این دو تا فرشته کلی کیف کردم.ممنون آقای جمالی دوست داشتنی که هم خودم در کودکی و هم بچه هام در کنار شما بازی های زیادی کردیم.🙏🙏🙏

در این سفر عمه سهیلا و خانم گردشتی و خانم محمدی جویای احوالتون بودند. ممنون دوستان عزیز(😍). بهترین ها را براتون آرزو میکنیم.🌹

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
2 شهریور 98 0:04
تولد و از پوشک گرفتن دوقلوها مبارک
و همیشه به سفر و شادی و تفریح💗💗💞💞
مامان و پدر
پاسخ
ممنون عزیزم
واقعا پروسه ی سختی بود و هست. خدا به همه ی مادرها صبر بده. ممنون که ما را دنبال میکنید😘😀
عمه فروغعمه فروغ
4 آبان 98 1:09
همیشه به شادی😊 خدا حفظشون کنه😘 ممنون میشم ما رو دنبال کنید🌹