عروسی عمو علی

هرچند بخاطر سن شما دو تا فرشته زمان مناسبی برای عروسی رفتن ما نبود و دوست داشتیم درعروسی عمو علی خیلی شرایط بهتری داشته باشیم، اما بالاخره 20/12/95 روز عروسی عمو علی بود. انگار قسمت ما بود که از دوتا عروسی خوب(دایی امیرحسین و عمو علی) یکم دور باشیم. اونروز من خیلی نگران بودم و باز این مادرجون بود که به دادمون رسید و شما دو تا فرشته را نگهداشت تا مامان و بابا به آرایشگاه و لباس خریدن و کارهای عروسی برسند. آتلیه هم بعد از آماده کردن شما توسط مادرجون رفتیم اما متاسفانه محمدپارسا اینقدر ناراحتی کرد که مجبور شدیم عکس آنچنانی نگرفته، برگردیم. مادرجون زحمت کشیدند و شما را نگه داشتند تا من و بابا زودتر بریم مراسم و خودشون با شما دو تا فرشته دیرتر آمدند. اما شب بابا به من زنگ زد که محمدپارسا شیر نیاز داره و من و پانیسا و مادرجون رفتیم در ماشین که من به شما شیر بدهم و برگردیم و بریم دنبال ماشین عروس اما متاسفانه شما زدید به کلی گیری و ما دیگر نتونستیم برگردیم به عروسی. بابا و باباجون می گفتند محمدپارسا در قسمت مردانه خیلی آرام و خوشحال بوده(ناسلامتی عروسیه عموش بوده اونم عمو علی). مادرجون ما 4 نفری بخاطر اذیت هایی که آنروز شدید ازتون معذرت می خواهیم.

اینم از دو تا شاه دامادهای مجلس.مبارک باشه عمو علی