محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
پانیسا خانمپانیسا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

محمدپارسا و پانیسا خانم

تا پایان تابستان...

1399/7/4 21:20
نویسنده : مامان و پدر
439 بازدید
اشتراک گذاری

تابستان امسال کمی متفاوت تر از قبل تمام شد. نمیدونم گفتن تابستان کرونایی درسته یا نه؟ اما کلا بهار و تابستان خیلی رعایت کردیم و کمتر از خانه بیرون رفتیم. دو فصل خوبی که میشد به هرجایی سر زد و شما دو تا فرشته غرق در بازی و شادی باشید. کلاس با خاله میترا و خاله آنا را شروع کردیم که با اوضاع کار پدر، مامان خیلی اذیت شد اما هرجوری بود ادامه دادیم تا در حد توانمون و حتی بیشتر، چیزی براتون کم نگذاشته باشیم. خدا را شکر که خیلی این دو بزرگوار را دوست دارید. برای کلاس ورزشی هماهنگ کردیم که باز بخاطر کرونا کنسل شد. واقعا عجب اوضاعی شده با این کرونا...
چند تا اتفاق خوب داشتیم در طی این دو ماه مثل تولد شما عزیزان که بخاطر کرونا به یک جشن خانوادگی ساده تبدیل شد و امسال این پدربزرگ و مادربزرگ بودند که براتون جشن گرفتند و از عزیز و آقاجون هم دعوت کردند اما  نتونستند بیایند. ولی یک هفته بعد با عموعلی و زنعمو آمدند و پدر کیک گرفت تا کام شون را شیرین کنند.

هدایای تولد 99:🎁
 اسکوتر و رنگ انگشتی از طرف من و پدر
 باباجون مانده علی و مادر حاجیه فاطمه خانم وجه نقد
پدربزرگ و مادرجون  وجه نقد و یک موتور برای محمدپارسا و یک آشپزخانه برای پانیساخانم
آقاجون و عزیز تیشرت و عروسک پارچه ای
عموعلی و زنعمو مریم تیشرت
عموجواد یک توپ برای محمدپارسا و یک ساق شلواری برای پانیسا خانم(عمو جواد از امسال رفته جز شاغلین)
دست همگی درد نکنه، امیدوارم در خوشی هاتون جبران کنیم.

نگذاشتند به تولد برسه و کادو ها را باز کردید😆😅


و یک شب به یاد ماندنی برای تولد شما دو تا فرشته...با تشکر از پدربزرگ


 

و یک روز خوب و به یاد ماندنی در کنار دوستان خوب و مهربانمون جناب آقای گردشتی عزیز و خانواده ی عزیزشون که چقدر خوش گذشت و شما دو تا بازی کردید و خبر خوشحالی از قبولی ارشد آقا میثم که امیدواریم همیشه در تمام مراحل زندگیش موفق باشه

ریه های مامان درد می کرد و وقتی یک دکتر پیش میاد و پدر دوست داره به شما خوش بگذره. البته چندجایی بخاطر کرونا تعطیل بود.

بستنی خوران

و در اواخر شهریور هم آمدن عمومنوچهر دوست پدر به خانمان خیل جالب بود و کلی با هم در همین زمان خیلی کم خوش گذشت و کلی اصفهان گردی کردیم (یعنی به اندازه کل بهار و تابستون که نیومده بودیم بیرون اما واقعا همگی تمام پروتکل ها را رعایت کردیم)و جاهای خوب خوب رفتیم و عمومنوچهر کلی عکس ازمون گرفت. دست شما درد نکنه عمو منوچهر


 


وقتی دخترانه قدم میزنن😍


سلفی آقا محمدپارسا در سفره خانه آزادگان چاه حاج میرزا🤩


اما قبل از آمدن عمو اینها یعنی 15 شهریورماه، مدارس باز شدند و مامان که کلاس هاش حضوری بود مجبور شدم برم سرکار. نمی دونید که چه دوران سختی را گذروندم، تصمیم گیری سختی بود و استرس زیادی کشیدم. از قبل براتون چند تا پیش دبستانی را جستجو کردیم اما بخاطر شرایط کرونا یا اصلا تشکیل نشدند یا غیرحضوری بودند یا وقتی مامان با مسئولان مدرسه صحبت میکرد می گفتند در این شرایط بهتر است بچه ها به پیش یک نروند. خلاصه اینکه باز مادرجون بودند که به کمک ما اومدند و زحمت نگهداری شما با مادرجون است. یعنی فقط پانیسا و محمدپارسای عزیزم از همین جا براتون می نویسم که بیشتر از من به مادرجونتون مدیونید. مدیون تمام مهربانی هاش، تمام زندگی نکردن هاش تا من و پدر و شما زندگی کنیم، تنها پناه ما چهارتا در این دنیایی که بی پناهی درش زیاده. خدایا شکرت، بیکران تا بیکران🙏🙏🙏

از بازی های دوران کرونایی



تفریحاتی که پدربزرگ برای بازی شما فراهم میکردند


از جمله کارهایی که زیاد در طبیعت زیبا انجام دادید آتش درست کردن و چوب بازی بوده😍


ممنون از پدر مهربون و خوش سلیقه، از گل دختر و گل پسر خوش سلیقه ی من که این گل های زیبا را به مناسبت سالگرد ازدواج مامان و پدر خریدند و مامان را سورپرایز کردند. آخه به گل ها نگاه کنم یا به روبان های زیبا که به سلیقه ی خودتون انتخاب کردید جیگرهای من. و من که چقدر با شما خوشبختم...😍😘

پسندها (2)

نظرات (0)