محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
پانیسا خانمپانیسا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

محمدپارسا و پانیسا خانم

روز دختر با دخترای گلمون

1399/5/1 13:03
نویسنده : مامان و پدر
343 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام
اواخر ماه رمضان بود که دایی امیرحسین خبر داد داره میاد اصفهان و یک هفته ما همگی کلی ذوق کردیم و خوشحال شدیم. ریحانه زهرا عزیز دل عمه ماشاالله بزرگ شده بود و حسابی دل عمه و عمو ابوالفضل را برد. به مادرجون گفتم بچه ی برادر مثل بچه ای است که مال خودته اما پیشت نیست. وای خدا که من چقدر این دختر قلب طلایی را دوستش دارم(
😘🧡)، متاسفانه بخاطر کرونا رفت و آمدها محدود بود. در بین این دید و بازدید ها عزیزجون برای شما دو تا فرشته دو تا کتاب خریده بود که به اصرار محمدپارسا چون حیوان نداشت قرار شد کتاب را عوض کنند. عموعلی براتون دو تا حیوان کوکی خریده بود و عزیز هم چادر نماز برای پانیسا خانم دوخته بود و یک تکپوش پرتغالی برای گل پسر(عزیز که فکر میکرد چادر برای دختر بلند باشه بعد از امتحان کردن دیدیم اندازه ی اندازه است. فدات بشم دختر قد بلند مامان، اما اینو بدون که تو در هر حالتی باشی منو پدر خیلی خیلی دوستت داریم و مهم قلب توعه که همیشه مهربون بمونه گل دخترم)😍😘 و طبق معمول هربار مادرجون را ببینید کلی اسباب بازی براتون می خرند که حیوانات قطعا عضو اصلی است و علی البدل نداره😉

از اتفاقات نه چندان جالب واکسن زدن ریحانه زهرا بود که مادرجون زحمتش را کشیدند و من خیلی نگران بودم اما از اتفاقات خوب دندان درآوردن ریحانه زهرا خانم گل و تهیه آش دندانی برای خانم خانما بود. ممنون مادربزرگ مهربووون . مبارکت باشه دختر قلب طلایی عمه(🧡)

از اتفاق های خوب خرداد دوست داشتنی تولد پدر و مامان در این ماه است که حسابی بهمون خوش گذشت مخصوصا که پدربزرگ و مادرجون خانه خودشون برای مامان و پدر تولد گرفته بودند و دایی امیرحسین و خانمش و دختر کوچولوی نازش هم امسال پیشمون بودند. پدر بزرگ و دایی خیلی زحمت کشیده بودند و مثل همیشه شرمندمون کردند(🙏😅) ممنون از هدایاتون و مراسم خوبی که در کنار هم بودیم و حسابی خوش گذشت. تازه مامان توسط پدر هم در تیرماه سورپرایز شد و با دختر گل و خوش سلیقه ام حسابی خجالتم دادند و یک جشن خانوادگی هم گرفتیم(آخه مامان دو تا تولد داره😉)

اینم از نقاشی خانم خانما....ظاهرا کمبود برگه داشتند خانم نقاش

باز علاقه به حیوانات و پرندگان و یک شب عالی خانوادگی

وقتی میری شهربازی و بازی مناسب سن بچه ها نیست مجبور میشی صندلی بگذاری تا قدشون برسه و از اینکه اینقدر بچه هات قشنگ بازی می کنند کیف کنی

اینم از پیتزایی که با کمک گل دختر و گل پسر درست شده...جاتون خالی🤩


اینم از تعمیر موتور توسط خانم و آقای مهندس(فکر نکنم از ابزار پدر چیزی سالم بماند)

چند وقتی هست که با دیدن بچه ها در پارک(مخصوصا پارسال که کرونا نبود) اصرار به خرید اسکوتر دارید و ما ازتون قول گرفتیم اگر دوچرخه سواری را یاد گرفتید برای تولدتون اسکوتر بخریم و همین بهانه ای برای یادگیری دوچرخه سواری شد و نشون میداد که علاقه دارید.

جا دیگه نیستاااا

بخاطر وجود کرونا خیلی نمی تونستیم بیرون ببریمتون و برای همین چند تا باغ خصوصی از فامیل و دوستان رفتیم که از همگی تشکر میکنیم. هم دوستان جدید پیدا کردیم و هم شما کمی بازی کردید و از نگرانی مامان و پدر کم شد. عکس های زیر چند تا از جاهای خوبی است که با هم لحظات شادی را گذروندیم. البته خیلی از این جاها را مهمان پدربزرگ بودیم.🙏


 


فقط از هنر عکاسی پدر لذت ببرید😍


اینجا هم دست از حیوانات نمیکشن😂


وقتی پدربزرگ می خوان بصورت مختصر پذیرایی کنند🙃 جای همگی خالی

و باز باغ وحش کوه صفه و علاقه شما دو تا فرشته(تبلیغش را در سطح شهر دیدند و قولش را دوتایی از پدر گرفتند)
 

وقتی دختر ژست میگیره😀


 

از اتفاقات خوب روز دختر بود که پدر تصمیم داشت برای خانم خانما، پرنسس خانم یک جشن بزرگ فامیلی ترتیب بدند که بخاطر کرونا منصرف شدیم و گذاشتیم برای سالهای بعد اما پدربزرگ برای دختر نازمون سنگ تمام گذاشت. اولا اومدند دنبالمون و بردند خانه شان و یک جشن خانوادگی گرفتیم. کلی کادو و اسباب بازی و هدیه نقدی از پدربزرگ و مادرجون نازخانووم هدیه گرفت که برادرشون هم بی نصیب نماند(😉). مامان و پدر هم برای خانم نازم گل خریدند که خیلی دوست داشت و یک عروسک خرگوش (💝). تازه خبر خوب بعدی این بود که ریحانه زهرای عمه هم آخر هفته اومد و پدربزرگ و مادرجون یک جشن هم بخاطر خوشگل عمه گرفتند و برای خانم خانما هم سنگ تمام گذاشتند. البته باز این وسط پانیسا خانم و محمدپارسا هم مستفیض شدند. یعنی ما کلیکسیون حیوانات را هم رد کردیم(🤭)

از اتفاق های خوب تیرماه تولد مادرجون بود که بخاطر اینکه دایی هم باشه چند روز زودتر گرفتیم. برای تولد دایی امیرحسین مادرجون و پدربزرگ رفتند تهران اما ما بخاطر کرونا و شما دو تا فرشته فقط تماس گرفتیم و تبریک گفتیم.

اینم از هنر دست عمو رضا و بزرگ شدن شاهزاده پسر طوری که عمو رضا هم میگن(خوشحالم که بعضی از مشکلات را با همفکری همدیگه و سخنان مشاوران در کنار هم حل کردیم)

بستنی خوران داریم مثل همیشه🤭
اینجا کرونا بوده پس داخل ماشین مراسم برگزار شده


 

پسندها (1)

نظرات (0)