محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
پانیسا خانمپانیسا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

محمدپارسا و پانیسا خانم

سال نو

1399/3/8 23:57
نویسنده : مامان و پدر
368 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و سال نو همگی مبارک
اولین پست در سال جدید، پس بسم الله الرحمن الرحیم
امیدوارم امسال سال خوبی برای همه باشه، هرچند این روزها و حتی یکماه قبل از سال نو درگیر ویروس جدید کرونا یا کوید 19 هستیم و این شامل تمام انسان ها است. نظرات متفاوتی داده شد از اینکه این ویروس خوب بوده و دستش درد نکنه یا برعکسش که وای چه ویروس نحسی و کلی نظر بینابین...
با مشورت همدیگه تصمیم گرفتیم عید را بطور کامل در خانه بمانیم، هرچند ما از هفته ی دوم اسفند اسما و رسما در قرنطینه بودیم. هرکس بچه دار است میدونه که چقدر سخته که بشه بچه را در خانه نگه داشت اونم توی این شرایط خوب شب عید و هوای عالی و... دیگه اینکه شما دو تا بودید و حسابی نا آرامی میکردید خودش ماجرایی داشت.
اما من و پدر و شما دو تا فرشته تونستیم، تونستیم و از پسش بر اومدیم و در خانه ماندیم تا اول به خودمون و دوم به جامعه زحمت کش و کادر محترم پزشکی ثابت کنیم که جان همگی ما مهم است و ما همگی اعضای یک پیکریم
💞
روز اول عید به همه از بزرگ و کوچک زنگ زدیم و عید را تبریک گفتیم. خدا را شکر همه خوب بودند و چند نفری هم که مریض بودند مثل عمو محسن وعمه سهیلا و عمو مهدی شما و خانمش رو به بهبود بودند.
از کارهای این مدت آشنایی مامان در شبکه مجازی با یکی دوتا مادر پرانرژی و فعال بود که واقعا کارهاشون قابل تحسین بود. درست کردن کاردستی و آشپزی های مختلف و درست کردن انواع شیرینی البته با کمک همدیگه مخصوصا آقا محمدپارسا.

یعنی در این مدت کاردستی هایی درست کردم که به عمرم درست نکرده بودم. بازی هایی برای شما اختراع کردم که نگو(😊). کاردستی ها بیشتر شامل حیوانات بود وبازی های جالب شما با آنها. در این ایام با همدیگه لوبیا کاشتیم و گلدان ها را مرتب تر از قبل آب دادیم. شما بیشتر غر زدید و بیشتر از همیشه تلویزیون و کارتون دیدید. کتاب خواندیم و از اینکه طبیعت دوباره جان می گرفت کیف کردیم. آب بازی کردید و حسابی خودتون را خیس. دم نوش های جدید خوردیم که گاهی خوشمزه و گاهی بدمزه بود. آب هویج خوردیم و باران های بهاری را تماشا کردیم و گاهی افسوس خوردیم که چرا در این هوا نمی تونیم بیرون بریم. دست ها را بیشتر میشوریم و الکل بیشتر استفاده میکنیم و پانیسا خانم برامون توضیح میدند که ویروس کرونا کجاها هست و چطور باید دست ها را شست و نباید بیرون رفت اما محمدپارسا خان همچنان میخواد بره بیرون و اصرار داره که اشکالی نداره مریض بشم و اشکال نداره برم بیمارستان و این بحث ها که هر روز تکرار میشه و تکرار. از پیک نیک رفتن هاشون و بیرون ریختن تمام پتو و لحاف و متکاها و بیرون ریختن کل آشپزخانه در سالن پذیرایی و شکستن لیوان ها، از خوردن شکلات هایی که پدربزرگ براتون خریده بودند و هر جا مامان قایم میکرد که زیاد نخورید باز توسط گروه دوقلوها کشف میشد، غذاهایی که شف محمد پارسا در کوچکترین کارهاش هم کمک میداد اما موقع خوردن، حتی ازش نمی چشید و این موضوعی است که این روزها فکر من و مادرجون را حسابی مشغول کرده و هر بار فکر جدیدی به ذهن مادرجون برسد فورا به من منتقل میکنند البته اگر شما بگذارید من با مادرجون صحبت کنم. بصورت تصویری با ریحانه زهرا خانم عزیز، دختر قلب طلایی عمه صحبت کردیم(🧡) و خاله فاطمه از شیطنت های این فرشته کوچولو گفت که علاقه ی زیادی به این داره که براش صحبت کنند(😘). استقلال شما در دستشویی رفتن بیشتر شده و وقتی نگاه به گذشته میکنم که میگفتم آیا میشه این دو تا وروجک دستشویی رفتن را یاد بگیرن به ناراحتی های و فکر ها و نگرانی های خودم میخندم. عیدی امسال بخاطر شرایط کرونا و قرنطینه به دو تا جعبه آبرنگ که قبلا در خانه بازی استفاده کرده بودید و می گفتید می خواهید ختم شد هرچند پدر تصمیم دیگری داشت که فعلا دست نگه داشتیم. برای هانی هم یک جعبه پاستل خریدیم که وقتی اواخر فروردین به خانه آقاجون و عزیز رفتیم بهش دادیم. همان جا از آقاجون و پدربزرگ و مادرجون و عموها عیدی نقدی گرفتید. دایی امیرحسین هم براتون اسباب بازی(برای پانیسا خانم یک تخته آهنربایی و کچی و برای محمدپارسا یک فرقان و لوازم شن بازی و دوبسته شن) زحمت کشیده بود و با پست فرستاده بود. مادرجون هم یک قلاب ماهیگیری و یک توپ و سبد بسکتبال براتون زحمت کشیدند. دست همگی درد نکنه.

تعطیلات کرونایی ما به روایت تصویر

خانه تکانی و دلبری دختر😍

داداش اجازه نمیده خواهرش خودش عیدی دایی را باز کنه😐

رنگ انگشتی😊

اینجا تراس خانه است😖

به نظرتون شبیه شدند؟🤔
این روزها این مدلی تشویقتون میکنم به غذا خوردن...

یعنی از هفت دولت آزادند🤭

بفرمایید فلافل
سفره اش یادگاری مادربزرگ مامانه💝

با پدر تصمیم گرفتیم وسایل بازی تون را تعدیل کردیم اما همچنان درگیر مشکلات آن هستیم
دنبال هم دویدیم و هربار یکی زمین میخورد گریه کردیم و ناز کشیدیم. همینطور که مادرجون لباس هایی که نیاز به دوختن داشت را میدوختند هر دو به دوختن علاقه پیدا کردید و با نظارت، خیاطی با نخ و سوزن یا فقط با سوزن به خواست خودتون انجام دادید و چقدر وسایل خیاطی مامان ناقص شد، خدا می داند. تازه از آنجایی که لباس هاتون را زیاد از کمد و کشوهاتون بیرون میریختید و داخل کشوها میرفتید، کف کشوها در آمد که همین باعث شد پدر چوب و میخ و چکش در اختیارتون بگذاره و نجاری کنید.
نامه نوشتن های پانیسا و نقاشی هاشون برای من یا علاقه زیادشون به گل که نشان از پاکی بچه هاست.
ما در این مدت کاغذ دیواری خانه را توسط شما از نقاشی ریز به نقاشی های درشت با پاستل تغییر دادیم(شکلک مرتبط)کلا نقاشی هاتون خیلی زیباتر و اصولی تر شده بماند که روی تخت و دیوار و هر جایی که به ذهن شمای خواننده نرسد

 

آبرنگ

خوانندگی😍
فقط بلندگوهاشون🤭

نجاری

خیاطی

ایام عید خوب بود اما وقتی کار پدر شروع شد ما باز با مشکل شما دو تا فرشته مواجه شدیم و عادت خودش را نشان می داد. این شد که اوایل اردیبهشت زیبا، پدربزرگ و مادرجون آمدند دنبال شما دو تا فرشته و شما را بردند گردش و تا عصر هم بیرون بودید و حسابی بهتون خوش گذشته بود و وقتی آمدید پدربزرگ باز براتون یکی یک غاز و یکی یک فیل خریده بود. یعنی کلکسیونی از حیوانات داریم مخصوصا گله ای از فیل ها در سایزها و ابعاد مختلف که بیشتر محصول سفارشات شما به مادرجون است. الان دیگه برامون ادای خواننده ها در میارید و شعر میخونید و صلوات میفرستید و حرف های خارجکی می زنید و دعوا می کنید و دعوا می کنید و دعوا و همچنان مثل قبل خواهر بزرگواری میکند و گذشت.
🌸🦓🦒🌺

وقتی مادرجوت تمام کتاب های دوران کودکی مامان را براتون میارن😊
به نظرتون این نشانه ی مرتب بودن مامان در کودکی نبوده؟😉

سالادخوردن قبل از تو سوء تفاهم بود
پای منبع نشسته گل پسرمون🤩

دمنوش ها😋

شیرینی خوران😜😋

وقتی میگم کجا میرید در جواب میگید میریم ببینیم آنجا چه خبره؟😘😲
حالا واقعا چه خبر بود؟!!😂

وقتی پانیسا خانم سردش میشه و لباس پدر را می پوشه🤗

خواهر برادری😍

دوستداران آب

یعنی هیچ جایی در خانه ی ما از دست کارآگاه دوقلوها در امان نیست😐

پانیسا خانم با چسباندن این شکل ها به یخچال برامون قصه های قشنگ تعریف میکنه👏

مادرجون دستتون درد نکنه🙏😘

عاشقان آب بازی
و راه حل قشنگ محمدپارسا برای نگه داری دریچه خروج آب😘👌👏

وقتی دختر ناز داره دعا میکنه🙏

فدات گلم❤️ که مایه ی آرامش و شادی ما شدی
دختر علاقه داره که ازش عکس بگیریم😆

تفریحات کرونایی
البته سرگرم کردن شما تا مامان کمی به کارها برسه. ممنون پدر مهربون😘

تمام این نقل و انتقال توسط شما دو تا وروجک بوده که وقتی علت را جویا میشم میگید رفتیم پیک نیک😲
راستی اون گلهای خوشگل بیرون علاوه بر تاج گل های خوشگل داخل خانه هنرنمایی پدر خوش سلیقه تونه😘😍
گلدان قهوه ای و گلدان نارنجی هم زحمت پدربزرگ مهربون است  و من میدونم که قشنگترین گل قاشقی خانه شان را برای ما آوردند. دسستون درد نکنه پدربزرگ مهربون🙏
یکی از گلدان های داخل هم زحمت عزیز است. دستتون درد نکنه🙏

اینجا پشت ویترین است که ادامه ی پیک نیک شماست🙄

اینم سبد خوراکی های پیک نیک بدون کوچکترین دخالتی از جانب بزرگترها

قصه گویی خانم خانما

عاشقان حیوانات🦓🦒🐋🦄

تقلید کودکانه😘

جای همگی خالی که رنگ هاش فوق العاده بود
خدایا شکرت🙏🙏

یک کوچولو از نقاشی ها و جاهایی که میکشید

فکر نکنم در خانه پدربزرگ هم جایی مانده باشید که نگشته باشید🤭

هر چی گفتم اسلایم هایی که مادرجون براتون آوردند را مخلوط نکنید فایده ای نداشت🙄

در روز جهانی دوقلوها 👧👦مادرجون و پدربزرگ براتون پک حیوانات سخت پوست و اسلایم خریدند که خیلی ذوق کردید و ما تا چند روز از آسمان و زمین اسلایم جمع می کردیم(😢). عزیز دو تا کتاب رنگ آمیزی بهتون داد که طی چند دقیقه تمام شد و یک کتاب دیگه می خواستید. در روزهای آخر اردیبهشت زیبا چند تا اتفاق جالب افتاد. از آنجایی که مامان باید میرفت سرکار و مدرسه خلوت بود تصمیم گرفتم شما را با خودم ببرم تا تجربه ی جدیدی کسب کنم. پانیسا خانم که خیلی استقبال کرد اما محمدپارسا در حال ارزیابی بود و طبق معمول خیلی موافق نبود و من که مانده بودم آیا کار درستی میکنم یا نه، چون مادرجون هم بخاطر شرایط کرونا و کار مامان خیلی موافق نبودند. برای اولین بار بود که می خواستم تنهایی ببرمتون جایی که باید مدیریت تمام کارها مثل لباس، دستشویی، صبحانه و خوراکی، بازی و غیره را خودم برای نصف روز خارج از خانه بعهده بگیرم.  اونروز اتفاق افتاد و در کنار تمام سختی ها و ناآرامی های محمدپارسا، تجربه ی خوبی برامون شد. هم با محیط مدرسه آشنا شدید، هم کتابخانه و هم اتاق ورزش و هم معلم های مهربان و... ظهر هم هر سه خسته و کوفته آمدیم خانه(😀)

شاید خیلی اتفاق دیگه هم افتاده باشه در این مدت ولی چون مامان درگیر شما دو تا فرشته بود و کلاس های مجازی و ...خیلی وقتی برای نوشتن نداشتم هرچند همه می گفتند با وجود کرونا و قرنطینه خیلی وقت اضافه دارند

عکس های این مدت زیاد بود ولی همین حدش را هم مامان وقت زیادی را درگیر لود کردن عکس ها بود پس خلاصه و فقط برای یادگاری چندتایی را گذاشتم. و خبر خوب اینکه داریم وارد خرداد دوست داشتنی میشیم و من منتظر خبرهای خوب در این ماه هستم😊

پسندها (2)

نظرات (0)