محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
پانیسا خانمپانیسا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

محمدپارسا و پانیسا خانم

پاییز فصل مدرسه

1399/9/14 20:22
نویسنده : مامان و پدر
326 بازدید
اشتراک گذاری

سلام
قبلا....
فکر نکنید خیلی قبل را میگمااا، نه تا همین دو سال پیش را میگم، بچه ها برای رفتن به مهد و دبستان شور و شوقی داشتند، خرید لوازم التحریر، ترس از مدرسه، لیوان و کیف جدید، وااای معلم جدید، دوستان جدید، حتی بچه های بزرگتر هم ذوق داشتند. حتی خودم با گفتنش ذوق کردم. حالا ببین بچه ها چه ذوقی میکردن.بله میکردند و فعلا در عصر اینترنت داره همه چیز میشه مجازی...معلم مجازی، دوست مجازی، تدریس مجازی و...
سال تحصیلی از پانزدهم شهریور شروع شد و مامان بصورت حضوری میرفت مدرسه و دوباره زحمت ما با مادرجون بود. در تابستان که بیشتر مهدها تعطیل بودند و روزهایی بود که مادرجون میومدند پیش شما و مامان میرفت در مهدها و تحقیق میکرد و شرایط را میدید، اما همه میگفتند در شرایط کرونا اصلا درست نیست که بچه ها مهد برن. دوران خوبی نبود و مامان اصلا دوست نداشت که شما باز خانه باشید. نا سلامتی گفتن بچه فرهنگی از اول مستقله، اما...

خلاصه اینکه مهدها تعطیل شدند و کلاس ها هم مجازی شدند...

اما کلاس مجازی با شما دو تا فرشته برای مامان سخت بود چون میخواستم هیچی از دانش آموزها کم نگذارم و همین شما را اذیت میکرد و کارهایی میکردید که بعد جبرانش یکم سخت و وقت گیر بود و مامان کلی عصبانی میشد. تازه بعضی هاش اصلا قابل گفتن هم نیست. یک چیزی در مایه ی روفرشی جدید از ماست و سس(البته این خوبشه) اینجا بود که باز مادرجون به دادمون رسیدند و روزهایی که مامان تدریس مجازی داشت میومدند خونمون و کلی با شما بازی میکردند. ازتون ممنونیم مادرجون مهربون. سایه ات هزاران سال بالای سر ما.😍👏🙏
اواخر مهر بود دایی امیرحسین با خانم و دختر نازش اومدند دیدنمون که از همین جا هزار تا بوس برای دختر قلب طلایی عمه که هزار ماشاالله ماه شده بود و عزیزتر از قبل و چقدر برای عمه ذوق میکرد فداش بشم. ریحانه زهرای عمه تنت سلامت اما دلم برات یه ذره شده دختر نازم
تولد خاله فاطمه بود و چون دایی به شما دو تا فرشته قول کیک بخاطر تولد خانمش را داده بود ، کیک خرید(پانیسا خانم به دایی مهربونش میگه هروقت برام کادو میخری خیلی از دستت خوشحال میشم)🤭😍😊
یک جشن کوچک هم از طرف همسر و پدر و مادرم برای روز و هفته تربیت بدنی داشتیم که از همه تون ممنونم. این رشته خوب را مدیون مادرم هستم ولی تعریفش خارج از بحث ماست.💖🙏

تا اواخر مهر همه چیز معمولی بود و چند تا آخر هفته رفتیم مزرعه شوهرخاله ی مامان و شما اونجا خیلی چیزهای جدید از طبیعت دیدید و یادگرفتید. از چیدن توت فرنگی و دیدن کدو و فلفل و گوجه و...


چند بار هم رفتیم و وسط آب نشستیم. بله دقیقا وسط زاینده رود . پانیسا خانم که خیلی حیوان خانگی دوست داره آنجا یک دوست جدید پیدا کرد که سگ داشت و کلی با هم بازی کردند. تازه آقای چوپان را با گله گوسفندان و سگ و الاغی که همراهشون بود دیدند و دنبال کردید.


دختر شجاع مامان که مدتیه ازمون حیوان خانگی میخاد و قول داده خودش ازش مراقبت میکند، در عمل هم محبتش به حیوانات را نشان میده. قربون قلب مهربونت دخترم😘👏🤗


اینم از ماهی های وسط رودخانه


 


اما از ساعت کاری پدر کم نمیکردند و اکثرا دیر به خانه می آمد چون حجم کارش زیاد بود و همینطور هم بر تعداد همکارانش به علت کرونا  اضافه میشد و همین نگرانی مامان را برای سلامتیش بیشتر میکرد.

اواسط آبان جشن سالگرد عقد مامان و پدر بود که پدر هممون را سورپرایز کرد. هم دختر و هم پسر و هم مامان. قربونت بریم پدر مهربون که قلبت یه دنیاست.

اما از کارهای شما دو تا فرشته
درس هایی که ما از کرونا گرفتیم:
گاهی وقت ها یک نگاه ساده میشه آرزوت، پس ساده ازش نگذر
گاهی وقتا دلت برای حوله ات تنگ میشه دیگه چه برسه آدم های اطرافت، پس قدرشون را بدون
گاهی وقتا سرما میخوری اما کروناست، فقط خدا خواسته یه تلنگر بهت بزنه که چقدر ضعیفی، پس شاکر باش
در اینستاگرام یه جمله ی قشنگ از یه بلاگر خواندم که نوشته بود خدایا میگن همه این ویروس را میگیرن، از نوع ساده و آرومش به ما بده
برای همتون از صمیم قلب همین دعا را کردیم🙏

پسندها (1)

نظرات (0)