محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
پانیسا خانمپانیسا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

محمدپارسا و پانیسا خانم

بدون عنوان

سلام و سال نو مبارک پست مون طولانیه اما مامان با عشق نوشته و براش خیلی وقت گذاشته 😊 امسال خواستم براتون سفره هفت سین پهن کنم اما تخم مرغ های درست شده شدند تخم دایناسور و در حواشی عیدنوروز خرد شدند. این شد که مادرجون براتون زحمت سفره را کشیدند😍 سالی بدون عیددیدنی با احوالپرسی های تلفنی و اینترنتی دقیقا مثل سال قبل یکم فلش بک بزنیم به دو ماهی قبل از عید که بعد از بهتر شدن اوضاع با پدربزرگ و مادرجون رفتیم تهران برای تولد ریحانه زهرای دوست داشتنی واز آنجایی که دایی به بچه ها گفته بود ما جشن نمیگیریم تا شما بیایید تهران و کیک بخریم، پدربزرگ خانه ی خاله نصرت برای دختر کوچولومون جشن تولد یکسالگی گرفتند. خاله زینب و ...
27 ارديبهشت 1400

زمستون اومد...

سلام بر دوستان گلمون چقدر زود این دوماه گذشت و ما با یک پست دیگه اومدیم تا از خاطرات و اتفاق های این دوماه بنویسیم. امیدواریم همگی سالم باشید. کرونای جدید انگلیسی به کرونای قبلی اضافه شد و واکسن ایرانی کرونا و حواشی خبری در این زمینه ها فعلا داغ و سرتیتر اخبار است. زندگی مردم همچنان ادامه داره و یکجورایی به این شرایط عادت کردیم... مدارس از بهمن باز میشن و ... و اما شما گلهای من چند تا کلاس ثبت نام کردیم که امیدوارم برای مسیر رشدتون مفید باشه. آشنایی با خاله های جدید و رشد شما این روزها قابل لمس است. سخنرانی و نطق خانم خانما عالیه و کارهای سرعتی و ریاضی گل پسر مشخصه. یعنی خدایا تو چقدر بزرگی که دو جنس کاملا متفاوت را اینقدر زیبا در ...
7 بهمن 1399

پاییز فصل مدرسه

سلام قبلا.... فکر نکنید خیلی قبل را میگمااا، نه تا همین دو سال پیش را میگم، بچه ها برای رفتن به مهد و دبستان شور و شوقی داشتند، خرید لوازم التحریر، ترس از مدرسه، لیوان و کیف جدید، وااای معلم جدید، دوستان جدید، حتی بچه های بزرگتر هم ذوق داشتند. حتی خودم با گفتنش ذوق کردم. حالا ببین بچه ها چه ذوقی میکردن.بله میکردند و فعلا در عصر اینترنت داره همه چیز میشه مجازی...معلم مجازی، دوست مجازی، تدریس مجازی و... سال تحصیلی از پانزدهم شهریور شروع شد و مامان بصورت حضوری میرفت مدرسه و دوباره زحمت ما با مادرجون بود. در تابستان که بیشتر مهدها تعطیل بودند و روزهایی بود که مادرجون میومدند پیش شما و مامان میرفت در مهدها و تحقیق میکرد و شرایط را میدید، ...
14 آذر 1399

تا پایان تابستان...

تابستان امسال کمی متفاوت تر از قبل تمام شد. نمیدونم گفتن تابستان کرونایی درسته یا نه؟ اما کلا بهار و تابستان خیلی رعایت کردیم و کمتر از خانه بیرون رفتیم. دو فصل خوبی که میشد به هرجایی سر زد و شما دو تا فرشته غرق در بازی و شادی باشید. کلاس با خاله میترا و خاله آنا را شروع کردیم که با اوضاع کار پدر، مامان خیلی اذیت شد اما هرجوری بود ادامه دادیم تا در حد توانمون و حتی بیشتر، چیزی براتون کم نگذاشته باشیم. خدا را شکر که خیلی این دو بزرگوار را دوست دارید. برای کلاس ورزشی هماهنگ کردیم که باز بخاطر کرونا کنسل شد. واقعا عجب اوضاعی شده با این کرونا... چند تا اتفاق خوب داشتیم در طی این دو ماه مثل تولد شما عزیزان که بخاطر کرونا به یک جشن خانوادگی...
4 مهر 1399

روز دختر با دخترای گلمون

سلام سلام اواخر ماه رمضان بود که دایی امیرحسین خبر داد داره میاد اصفهان و یک هفته ما همگی کلی ذوق کردیم و خوشحال شدیم. ریحانه زهرا عزیز دل عمه ماشاالله بزرگ شده بود و حسابی دل عمه و عمو ابوالفضل را برد. به مادرجون گفتم بچه ی برادر مثل بچه ای است که مال خودته اما پیشت نیست. وای خدا که من چقدر این دختر قلب طلایی را دوستش دارم( 😘🧡 )، متاسفانه بخاطر کرونا رفت و آمدها محدود بود. در بین این دید و بازدید ها عزیزجون برای شما دو تا فرشته دو تا کتاب خریده بود که به اصرار محمدپارسا چون حیوان نداشت قرار شد کتاب را عوض کنند. عموعلی براتون دو تا حیوان کوکی خریده بود و عزیز هم چادر نماز برای پانیسا خانم دوخته بود و یک تکپوش پرتغالی برای...
1 مرداد 1399

سال نو

سلام و سال نو همگی مبارک اولین پست در سال جدید، پس بسم الله الرحمن الرحیم امیدوارم امسال سال خوبی برای همه باشه، هرچند این روزها و حتی یکماه قبل از سال نو درگیر ویروس جدید کرونا یا کوید 19 هستیم و این شامل تمام انسان ها است. نظرات متفاوتی داده شد از اینکه این ویروس خوب بوده و دستش درد نکنه یا برعکسش که وای چه ویروس نحسی و کلی نظر بینابین... با مشورت همدیگه تصمیم گرفتیم عید را بطور کامل در خانه بمانیم، هرچند ما از هفته ی دوم اسفند اسما و رسما در قرنطینه بودیم. هرکس بچه دار است میدونه که چقدر سخته که بشه بچه را در خانه نگه داشت اونم توی این شرایط خوب شب عید و هوای عالی و... دیگه اینکه شما دو تا بودید و حسابی نا آرامی میکردید خودش ماج...
8 خرداد 1399

ریحانه زهرا جان خوش آمدی

سلام بر همگی دوستان چقدر دنیا زود میگذره و چه اتفاقاتی که اصلا به ذهن آدم هم نمیرسه. در این مدت مامان سعی کرد شما دو تا فرشته را از اخبار ناگوار و خشن و ناراحت کننده دور نگه داره تا ذهن آرام شما خدشه دار نشه. اما در میان تمام این روزهای تاریک به دنیا آمدن نی نی دایی امیرحسین که پانیسا خانم و محمدپارسا گفته بودند دختره و اسمش هم پانیسا است برای خانواده امید ونور و روشنایی بود. قدمت مبارک ریحانه زهرا، دختر قلب طلایی عمه( 🧡 ). عشق و هیجانی که در وجودم از به دنیا آمدن شما فرشته کوچولو شکل گرفته قابل وصف نیست و باور کن کوچولوی عمه تا حالا تجربه نکرده بودم. به عمو ابوالفضل میگم برای بدنیا آمدن پانیسا و محمدپارسا اینقدر درگیر شر...
7 اسفند 1398