خانه خریدن
روز تولد زنعمو مریم همگی خوشحال بودیم اما نمی دونم چرا اینقدر شما دو تا ناآرامی کردید و ما مجبور شدیم زود برگردیم.
شروع 9 ماهگیتون مصادف شد با وابستگی شدید شما دو تا به مامان و فقط می خواستید بغل مامان باشید. و دوباره اون چسبیدن های محمدپارسا و اینکه فقط بغلم کنید و راه برید.البته با این تفاوت که پانیسا هم همین را می گفت. عزیزای دلم من تمام حالت هاتون را دوست دارم و تا جایی که توان داشته باشم ازتون مراقبت میکنم و دوستتون دارم...
از برکت شما ما داریم صاحب خانه میشیم. شاید در ذهنمون هم نمی گذشت که دنبال همچین خانه ای باشیم اما باز من جور شدن این خانه را بعد از دو سال خانه دیدن از برکت شما دو تا فرشته می دونم. خدا را شکر که پدرتون از این هول بزرگ داره خلاص میشه.
از خبرهای خوب عروسی دایی امیرحسین و عموعلی که قبلا توضیح دادم و خانه خریدن (در کنار شادی خانه دار شدن خیلی بهمون سخت گذشت تا پول خانه تهیه شد)و حاملگی دخترخاله فاطمه بود. آخ که هروقت یاد خاله مریم می افتم دوباره اون روزهای سخت و دست تنهایی ها و کمک های خاله یادم می افته و باز خدایا شکرت که گذشت. و از خبرهای بد، فوت پدربزرگ زنعمو مریم و مریضی عجیب هانی و عمو بود که چشمشون بدجوری عفونت کرده بود و چون واگیردار بود به دستور پدرجون کمی در رفتن آنجا احتیاط کردیم.