دی و بهمن۹۶

برای افزایش تصویرسازی ذهنی همگی رفتیم آکواریوم، بعدش هم در محیط پارک بازی کردیم






همش در این فکر بودیم که برف را بهتون نشان بدیم(واقعا کم آبی معضلی شده برای ما و نسل آینده)ولی خدا را شکر برف آند و دل همه شاد شد. خدایا شکرت




البته بماند که این عکس ها مربوط به در راه بودن برای واکسن یک و نیم سالگی به‌همراه مادرجون بود. دست مادرجون و خانم رحیمی درد نکنه. مامان اصلا این سری داخل درمانگاه نیومد🤦‍♀️
آرایشگاه بردن شما دو تا فرشته خیلی جالب بود. قضیه از این قرار بود که عمو رضا در مجتمع پارک در یک آرایشگاه کار می‌کرد وقتی برای بار دوم رفتیم، چون کارش خوب و دستش تند بود، سراغش را گرفتیم، گفتند دیگه آنجا کار نمیکنه! از قضا روبروی خانه یک آرایشگاه و پیرایش کودک باز شده بود. حدس می‌زنید آرایشگر چه کسی بود؟!عمو رضا بود
پانیسا خیلی قشنگ با عروسک ها بازی می‌کند و ساکت می‌نشیند تا عمورضا کارش را انجام بده ولی محمدپارسا هنوز...
حمام بعد از آرایشگاه‍♂️


داریم لباس عید واسه عروس خانم پدربزرگ انتخاب می کنیمجای همگی خالی که چه کارها که نکردندمجبور شدیم برای بقیه خرید مزاحم مادرجون بشیم






چنان زیارت میکنه حاج خانم که انگار سالهاست این کاره بوده آرامگاه هلال بن علی....آران و بیدگل


بماند که آقای برادر اجازه نداده بود پدر حتی نماز بخونند. البته پانیسا خانم رفتند پیششون و مشکل حل شد. خدایا هزار مرتبه شکر
روز مهندس به پدر مهندسمون مبارکهمسرم روزت مبارک باشه. دوستت داریم‍‍
روز مهندس ‍ باشه و کیک خوردن نباشه!








ممنون از مادر جون بابت هدیه های زیباشون به پدر
یک گردش علمی خانوادگی در باغ پرندگان🕊️🦃






اینم یک روز خوب سفارش شده از طرف پدربزرگ و مادرجون در باغ بهادران(باغ های آقای محمدی دوست پدربزرگ) تازه کلی گوسفند و ببعی و کلاغ و سگ دیدیم