روزهای اول
روزهای اول کمی زردی داشتید. اول محمدپارسا زردیش بالا بود که در خانه با لامپ های مخصوص پایین آمد و دل مامان هروقت بهتون نگاه می کرد ریش می شد ولی روزهای بعدی زردی پانیسا خانم بیشتر شد تا روز هفتم که خانم دکتر گفت این ناسازگاری شیر مادره. برای همین 48 ساعت شیر مادر را گرم کردیم و بهت دادیم که خدا را شکر بهتر شدی. ولی خدا می داند که در همین چند روز چه به سر من و مادرجون آمد. من که فقط گریه می کردم و این مادرجون بود که مامان را با حرفهاش دلداری می داد و آرام می کرد. بعضی از فامیل هم که اصلا رعایت نمی کردند هیچ تازه با حرف ها و دستورها و رفتارشون به درد مامان اضافه هم می کردند.
روز هفتم پدر براتون گوسفند عقیقه کرد و محمدپارسا را ختنه کردیم(توسط دکتر طلایی معروف به پنجه طلا در کلینیک پارسیان).خیلی روز بد و پراسترسی را گذراندم. حتی پاهام هم یاری نمی کردند که از ماشین پیاده بشم. اینقدر استرس داشتم که مادرجون هم طاقت نیاورد و پیشم ماند. عزیزجون و بابا محمدپارسا را بردند. پسرگلم هرچند خیلی طول نکشید ولی برای مامان یه دنیا عذاب بود. فقط خدا خدا می کردم که خواب باشه و نخوام چشمان زیبای گریانت را ببینم.