واکسن دوماهگی
11/7/95
صبح مادرجون آمادتون کرد وبهتون استامینوفن داد و رفتیم دنبال عزیز و بعد هم به درمانگاه دکتر کارونی رفتیم. 5 تا واکسن را در یک واکسن همراه با قطره فلج اطفال یکی از دوستان مادرجون(خانم رحیمی) بهتون زد. ما عزیز را گذاشتیم خانه شان و برگشتیم خانه باباجون. دل در دلم نبود و انگار از آشوب آینده خبر می داد. تا شب تب می کردید و موقع حرکت پاتون خیلی جیغ می زدید. مادرجون پاتون را قنداق کرد و گریه کردنتون کمی بهتر شد. شب هم عزیز و آقاجون آمدند سر زدند. فردا پانیسا بیشتر تب می کرد ولی تا شب بازم ناآرام بودید و مخصوصا پانیسا ناله می کرد ولی خدا را شکر از شب دوم بهتر شدید. ممنون مادرجون که از مراقبت های شما من خیالم خیلی بابت بچه ها راحته. تنها نگرانی من باباجونه که در این مدت تنها بوده و هرجور حساب کنی هم مادرجون و هم باباجون اذیتند.
تازه پرستاری از شما هم که خودش یک پروژه سنگینه...