محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
پانیسا خانمپانیسا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

محمدپارسا و پانیسا خانم

مرداد و شهریور۹۶

1397/1/14 23:09
نویسنده : مامان و پدر
304 بازدید
اشتراک گذاری

اتفاقات زیادی در این دو ماه برای ما بسیار آمد ازسرماخوردگی و واکسن یک سالگی و سفر گرفته تا نقل مکان به خانه جدید.

قرار بود یکم از کار پرده ها را در خانه جدید انجام بدهند و از آنجایی که مادرجون هم مهمان داشتند، مجبور شدیم روز جمعه عصر تا شب خانه آقاجون باشیم. متاسفانه هانی باز سرماخورده بود. من و پدر سعی کردیم مواجه ی شما دو تا فرشته را با هانی کم کنیم ولی نشد و نگرانی ما به واقعیت تبدیل شد و شما عزیزان دلم واگیر کردید، مخصوصا محمدپارسا که تب کرد و یک هفته ای دست من و پدر و مادرجون بند بود.الهی مامان نباشه و بی حالی های شما را نبینه. روزهای سختی را می گذرانم و خیلی براتون ناراحتم. محمدپارسا، عزیزم، پانیسا دختر مهربان مامان دلم برای خنده هاتون تنگ شده. خواهشا قوی باشید و زود خوب بشید.
در همین یک هفته آقاجون اینها رفتند مسافرت کردستان.
واکسن یک سالگی هم با تمام استرس هایی که به من وارد شد زده شد. خدا را شکر این دفعه خیلی خوب بود. فقط محمد پارسا خواب آلود بود و فکر کنم زدن واکسن یکم اذیتش کرده بود.(من که طاقت نیاوردم بیام در اتاق واکسن و به نقل از عروس عمو میگم) فداتون بشه مامان
تهران رفتن و ورود به منزل جدید
اواخر مرداد بود که با عجله اسباب کشی کردیم ولی از آنجایی که خانه نو بود و هنوز کار داشت و دایی امیرحسین هم خیلی اصرار داشت که بریم خانه شان، یک مسافرت تهران رفتیم. خیلی خوش گذشت. از دستپخت خوب زندایی گرفته تا محبت بی کران دایی جان و مهمانی خاله نصرت و پسرخاله حمید. تازه کلی هدیه گرفتید. ممنون از محمد حسن و محمد جواد گلم و مریم خانم عروس خاله بابت هدایای زیباشون.
بعد از آمدن از تهران هم تا آمدن مادرجون تنها پیش هم بودیم. خیلی خیلی سخت بود و هیچ کس کمکمون نبود و پدر هم مجبور بود بره سرکار، ولی ما به چشم یک تجربه بهش نگاه کردیم و اونوقت بود که متوجه شدم سهم مادرجون در بزرگ کردن شما دو تا فرشته چقدر زیاد بوده است.
خانه جدید برای شما دو تا فرشته خیلی جذابیت و تازگی داشت. شیطنت می کردید و از این سر پذیرایی به سمت اتاق ها می دویدید و من و پدر اشک در چشم سرشار از عشق وخوشحالی شما...مبارکمون باشه (). همینجا جا داره از دوست بسیار بسیار خوب پدر(آقای گردشتی) و همراه همیشگی پدر و زحمات پدربزرگ سپاسگزاری کنم. برای سلامتی هر دو بزرگوار و خانواده شون دعا می کنیم.

کادوی عزیز از کردستان

اینم هدیه عروس خاله

این وسیله بازی ها هم با دو دست لباس از طرف مادرجون از تهران(برای مامان هم یک کیف مجلسی زحمت کشیدند، یعنی ما خودمون هم تهران بودیم)🤓

آمدن خانم آقای سعیدی از آمریکا و هدایایی که برای شما زحمت کشیده بودند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

و یک روز خاطره ساز با پدربزرگ و مادرجون و خانم کیانی و خواهرشون(پدربزرگ اصلا از رستوران چیزی متوجه نشد چون تمام حواسشون به شما دو تا بود و همچنین گارسون های رستورانچشمک)


 

 

پسندها (2)

نظرات (0)