محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
پانیسا خانمپانیسا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

محمدپارسا و پانیسا خانم

خرداد به یاد ماندنی

1398/4/5 23:46
نویسنده : مامان و پدر
295 بازدید
اشتراک گذاری

خرداد یکی از ماه های خوب زندگی مامان بوده و هست. امسال هم شد برای همگیمون کلی خاطره ی خوب و تجربه ی شیرین. قضیه ی اینطور شروع شد که پدربزرگ مهربووون تصمیم گرفتند شما را شمال برده و لذت شما دو تا فرشته را ببرند. متاسفانه از سر کارش قبول نکردند و نشد رزرو کنیم، چون سهمیه ی بازنشسته ها محدود بود و پارسال استفاده کرده بودیم. و ناراحتی پدربزرگ از اینکه نشده بود، پدر مهربان را بر آن داشت تا اقدام کنند و خدا را شکر قبول کردن و ما نهم خرداد راهی خانه دایی شدیم و تا صبح آنجا بودیم و بعد راهی شمال شدیم. جاده های بسیار زیبا و دلنشین که بعد از مدتها خستگی را از تن و روح آدم بیرون میکرد و شیطنت های شما و اینکه بیشتر در ماشین مادرجون و پدربزرگ بودید(ممنون از همراهی پدر و مادرم که بخاطر راحتی شما دو تا فرشته با دو تا ماشین رفتیم تا شما راحت باشید و خدایی نکرده گرمازده نشید).

در ویلا هم حسابی بازی و کیف کردید. روز اول رفتیم نمک آبرود و تله کابین که بسیار زیبا بودو حسابی خوش گذشت.

و بعدازظهر هم دریاچه ی ایمالات که بسیار زیبا بود و به خواسته ی پانیسا خانم سوار قایق پدالی شدیم که خیلی چسبید و وقتی پیاده میشدیم هیچکدوم زانو نداشتیم(😂).

روز بعد کامل در آب بودید و با مادرجون آدم شنی درست می کردید(به قول خودتون آدم برفی) و حسابی با چوب و آب و ماسه بازی کردید. راستی با پدر و پدربزرگ هم فوتبال ساحلی کردید.

عصر راهی ساری شدیم و آنجا هم رفتیم کنار آب. پدربزرگ برامون ذرت خریدند و کیک تولد و بحث سر سن و سال و گرفتن شمع تولد(😉).از بس شیطنت کردید نشد حتی یک عکس خوب بگیریم😆

در بابلسر سوار کشتی تفریحی شدیم که عالی بود و پانیسا خانم چنان خانمانه نشسته بود که...  آقا محمد پارسا هم در بغل پدربزرگ بودند.

در راه برگشت تا رشت رفتیم و دوهزار،سه هزار توقف کردیم و نهار خوردیم و کمی استراحت کردیم و شما دو تا فرشته آنجا بازی کردید و با مادرجون تا لب آب رفتید(یکم راه عبورش سخت و دنج بود).

شب هم در لاهیجان بودیم و بعد از خرید سوغاتی و و رستوران راهی شدیم. در ادامه به تهران رفتیم خانه دایی و خاله نصرت که خیلی خوش گذشت. از هدیه ی ملیکا خانم نگم براتون که دو تا عروسک(خرس و پنگوین) براتون درست کرده بود. دستت درد نکنه خانم خانماااا. و هدیه دایی برای تولد مامان و پدر، که شما دو تا فرشته در باز کردن کادوها و خوردن شیرینی صبر نداشتید. ممنون دایی و خاله فاطمه😍

گردگیری برای خاله فاطمه👇

راستی برای بار دوم به باغ وحش ارم رفتیم، بخاطر علاقه ی شما دو تا مهربون به حیوانات

آهو خانم در کنار آهو😍

اینم پارک ملت و بازی های کودکانه ی شما🙂

از کارهای مهم بعدی از پوشک گرفتن آقا محمدپارسا بود که خیلی متفاوت با خانم خانما بود. و همچنان هم ادامه دارد.

از گردش های مفید و پرهیجان این ماه بیرون رفتن با پدربزرگ و مادرجون مخصوصا دو تا جمعه ی آخر ماه بود. که حسابی آب بازی کردید.و چند تا دوست هم پیدا کردید.

اینم از درختکاری شما دو تا فرشته👇👇

عشق بستنی دستها بالا و بستنی در میدان امام

عشق دلفین ها

هدیه ی تولد پیش پیش

پسندها (4)

نظرات (1)

مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
14 تیر 98 8:08
چه گردش توپی
همیشه به شادی و مسافرت💗💗
مامان و پدر
پاسخ
ممنون عزیزم، جای شما خالی🙂