محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
پانیسا خانمپانیسا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

محمدپارسا و پانیسا خانم

سفر به مشهد در اسفند ماه

مسافرت به مشهد و ذوق بچه ها امسال خیلی بیشتر بود. سخت بود اما تجربه ی خوبی بود.از فرودگاه و تماشای هواپیما و هتل بشری و روز و شب عید(تولد حضرت فاطمه) در مشهد بودن بگیر، تا قسمت خوب بچه ها برای بدون شماره بودن صندلی هواپیما در برگشت و فرست کلاس شدن و علاقه زیاد آقای مهماندار ‍ ️ به پانیسا خانم و پذیرایی ویژه برای خانم و آقا امیدوارم هرکس آرزوی دیدن ضریح امام رضا(ع) را داره، هرچه زودتر به آرزوش برسه و آرامش بگیرد مادرم، بهترینم، تمام وجودم روزت مبارک ...
17 فروردين 1397

مرور خاطرات

حالا یکم عکس می‌بینیم از این مدت مهر ۹۶   از دست شما تمام وسایل خانه یا آویزان شدند، یا قفل، یا شکسته ، یا خراب ، یا...دیگه بهتره نگم که سر این وسایل چی آمده!!🕶️🖥️ ️ ️🕰️ 🏺 ️🖊️ خدا رحمت کند خیلی‌هاشون را، عاقبت اونهایی که هستند را هم بخیر همش فدای یک تار موتون عزیزانم                                                             ...
16 فروردين 1397

دی و بهمن۹۶

برای افزایش تصویرسازی ذهنی همگی رفتیم آکواریوم، بعدش هم در محیط پارک بازی کردیم همش در این فکر بودیم که برف را بهتون نشان بدیم(واقعا کم آبی معضلی شده برای ما و نسل آینده)ولی خدا را شکر برف آند و دل همه شاد شد. خدایا شکرت البته بماند که این عکس ها مربوط به در راه بودن برای واکسن یک و نیم سالگی به‌همراه مادرجون بود. دست مادرجون و خانم رحیمی درد نکنه. مامان اصلا این سری داخل درمانگاه نیومد 🤦‍♀️ آرایشگاه بردن شما دو تا فرشته خیلی جالب بود. قضیه از این قرار بود که عمو رضا در مجتمع پارک در یک آرایشگاه کار می‌کرد وقتی برای بار دوم رفتیم، چون کارش خوب و دستش تند بود، سراغش را گرفتیم، گفتند دیگه آنج...
16 فروردين 1397

آذر۹۶

اینم چند تا عکس از... خیلی خوشحال بودید و ما هم از خوشحالی شما خوشحالتر ️ اینم عکس های سیتی سنتر حاضر نیستید روی کالسکه بشینید. محمدپارسا فقط می خواد بغلم باشه و نظاره گر و پانیسا خانم مستقل برای خودش راه بره و کنجکاوی کنه   از آنجایی که باشما دو تا فرشته خرید اونم لباس خیلی سخته، ما تصمیم گرفتیم براتون اینترنتی خرید کنیم، تجربه ی خوبی بود🙂 مبارکتون باشه عزیزای دلم ...همراه با عشق خواهر برادری غذا خوردن تون جالبه، مخصوصا که می‌خواهید مستقل غذا میل کنید🍽️ تخم مرغ نیمرو را خیلی دوست دارید و حتی بهتر از بقیه غذاها اکثر میوه ها را دوست دارید بخصوص لیموشیرین و پرتقال و هندو...
16 فروردين 1397

آبان۹۶

یک جورچین براتون خریدیم. البته مربوط به یکسال ونیمی بود ولی اوایل شانزده ماهگی پانیسا خانم کامل و درست انجام میداد. فدات بشم دختر با استعداد مامان و پدر(ماشاءالله یادتون نره ) عروسک کیتی با اون نورپردازی و رقصش باعث شده که هر دو دوستش داشته باشید. اینم چند تا عکس از اسباب بازی هاتون که زحمت بیشترش را پدر و مادرجون کشیدند اینم دمپایی هایی به سلیقه خودتون که خاله برای راحتی کش گذاشتند دیدن ثنا خانم در خانه خاله حالا دیگه آلا خانم یه خواهر مهربون داره ...
15 فروردين 1397

مهر ۹۶

مادرجون اعضای صورت را قبل از یکسالگی بهتون یاد داده بودند. خیلی از کلمات را می گید اما کاملا متفاوت هستید. شاید در خیلی مسایل بهم نگاه می کنید ولی دو انسان کاملا جدا با خصوصیات متفاوت هستید. محمدپارسا با قلب مهربان و نازکش اما خصوصیات مردانه. پانیسا خانم مغرور با کارهای دخترانه و خانمانه. از تمیز کردن خانه و گردگیری و جاروکشیدن بگیر تا ریختن ظرف ها از داخل کابینت و کشوها و بیرون آوردن لباس های تا شده ( ) خدایا شکرت پانیسا خانم لباس های روی بند را داخل ماشین کهنه شور خودش می اندازد. محمدپارسا پیچ و مهره ها و شوفاژ را با ابزاری که پدر براش زحمت کشیده درست می کند. از جاروبرقی بگم که یا سیمش را از داخل پریز برق می کشید یا روی ماشین می نشینند...
15 فروردين 1397

مرداد و شهریور۹۶

اتفاقات زیادی در این دو ماه برای ما بسیار آمد ازسرماخوردگی و واکسن یک سالگی و سفر گرفته تا نقل مکان به خانه جدید. قرار بود یکم از کار پرده ها را در خانه جدید انجام بدهند و از آنجایی که مادرجون هم مهمان داشتند، مجبور شدیم روز جمعه عصر تا شب خانه آقاجون باشیم. متاسفانه هانی باز سرماخورده بود. من و پدر سعی کردیم مواجه ی شما دو تا فرشته را با هانی کم کنیم ولی نشد و نگرانی ما به واقعیت تبدیل شد و شما عزیزان دلم واگیر کردید، مخصوصا محمدپارسا که تب کرد و یک هفته ای دست من و پدر و مادرجون بند بود.الهی مامان نباشه و بی حالی های شما را نبینه. روزهای سختی را می گذرانم و خیلی براتون ناراحتم. محمدپارسا، عزیزم، پانیسا دختر مهربان مامان دلم برای خنده ها...
14 فروردين 1397

اولین تولد

من و پدر تصمیم گرفتیم امسال یک تولد مختصر و در حد یادبود و چند تا عکس براتون بگیریم. و جشن مفصل تر را برای وقتی که بچه های گلم بزرگتر بشوند بگذاریم. و از آنجایی که فرش ها را برای خانه جدید شسته بودیم مجبور شدیم خانه آقاجون بگیریم. البته شب دهم که شب تولدتون بود مادرجون و باباجون غافلگیرمون کردند و آمدند خانه و براتون تولد گرفتند و کیک و کادو و...فردا شب هم خانه آقاجون. از قضا دایی امیرحسین هم از تهران آمده بود و برای تولد شما بیشتر ماند. آقای سعیدی دوست پدر هم از آمریکا آمده بودند و دوست داشتند در تولد شما باشند و همین باعث شد خانه باباجون هم شب بعدش تولد بگیریم. اونوقت که میگم خوش روزی هستید همین جاست، با اینکه قرار نبود تولد بگیریم سه شب ت...
14 فروردين 1397

اولین آتلیه

اواخر تیرماه به مناسبت نزدیک شدن به تولد یکسالگی شما دو تا فرشته رفتیم آتلیه. و همین جا از کادر صبور آتلیه مدرن تشکر میکنم خیلی دوستتون داریم. مخصوصا وقتی عکس های زیباتون را میبینیم. واقعا کیف داره. خدایا به هرکسی که دوست داره مادر بشه و صلاح می دونی این نعمت را عطا کن. اول بچه ی سالم از هر جنس که باشد خوب است. خدایا یک خواهش دیگه هرکسی که دختر نداره حتما بهش دختر بده آخه جنس دختر چیز دیگه ایی. دختر چراغ خانه است، چراغی که هیچوقت خاموش نمیشه... ...
14 فروردين 1397

خرداد96

(از آنجایی که مطالب را قبلا نوشتم و نشده پست بگذارم، ببخشید اگر افعال مربط به زمان حال میشه) در ماه دهم تولدتون یعنی خردادماه 96 محمدپارسا از یک قدم تا چند قدم راه میرفت و دور مبل و پشت مبل و خلاصه هر جایی که بشه برای رفتن راه پیدا میکرد . مادرم راهت همیشه هموار... و اما پانیسا خانم که محتاط تر عمل میکرد و بیشتر می ایستاد. مهربانم همیشه سربلند و ایستاده باشی. البته محمدپارسا خیلی وقت قبل تر هم با کنترل می ایستاد و در حالت ایستاده دست می زد. از اول هم با کنترل کامل می نشست. پانیسا خانم زودتر دست زدن را شروع کرد، اما ایستادنش دیرتر بود. الهی مامان فداتون بشه البته دست به جایی گرفتن و رفتن مربوط به دو ...
14 فروردين 1397