امروز صبح مادرجون زنگ زد که من نهار درست میکنم و می آییم خونه تون. خبر بهتر اینکه تولد دایی امیرحسین هم بود و برای اینکه من سوار ماشین نشم که اذیت بشم، تصمیم گرفته بودند همگی با پسرخاله حمید بیایند خانه ما. بعد از خوردن سبزی پلو با ماهیچه که غذای مورد علاقه مامان بود، با کیک و کادویی که برای دایی آورده بودند یک تولد کوچک ولی زیبا گرفتیم. با اینکه من فقط نشسته یا خوابیده بودم ولی خیلی به من و قطعا شما دوتا فرشته خوش گذشت.شب هم عزیزجون اینها آمدند خونمون ولی ساعت حدود 10 بود که آمدند و بعد از صرف شام، من و زنعمو مریم کمی با هم در مورد بیمارستان صحبت کردیم و بعد از صرف میوه رفتند. راستی آقاجون و عزیزجون و عمو جواد و عمومهدی و خانواده خانمش روز ...